در مركز درونيتان مستقر شويد
اين ماجرا، باعث حسادت راهبهاي ديگر شد. زماني كه راهب جوان نزد بودا رفت تا سؤالش را بپرسد، عده زيادي اين ماجرا به گوششان رسيده بود. راهبها جلوي راهب جوان را گرفتند و به او گفتند: «اگر حتي اجازه دهي كه آن زن پاهايت را لمس كند، گناه كردهاي، زيرا بودا گفته است زني را لمس نكنيد و اجازه ندهيد زني هم شما را لمس كند. اين كار تو، قانونشكني است و حالا ميخواهي چهار ماه نزد آن زن اقامت كني؟» راهب جوان پاسخي نداد و به حضور استاد رفت، بودا نيز جريان را از راهبها شنيده بود؛ راهبها، راهب جوان را همراهي كرده بودند. پس بودا در حضور همگي آنها گفت: «به شما گفتهام زني را لمس نكنيد و توسط زني هم لمس نشويد، چرا كه هنوز در مركز درونيتان مستقر نيستيد، اما در مورد اين راهب جوان، اين قانون صدق نميكند، زيرا ميبينم كه او توسط درونش هدايت و اداره ميشود.» سپس رو به راهب جوان كرد و گفت: «بله، تو اجازه داري.»
اين اتفاق بسيار مهم بود، زيرا تا قبل از اين هرگز چنين اتفاقي نيفتاده بود. همه شاگردان بسيار عصباني بودند. در مدت آن چهار ماه، راهبها حرفها و تهمتهاي زيادي درباره اتفاقات درون خانه امراپالي ميزدند. ميگفتند: «آن راهب ديگر همانند قبلش نيست، او گناهكار و اشتباه كرده است.»
چهار ماه بعد، در حاليكه امراپالي راهب را دنبال ميكرد، او بازگشت. بودا نگاهي به آنها كرد و گفت: «اي زن، آيا چيزي ميخواهي بگويي؟» زن گفت: «من آمدهام تا شما مرا به عنوان يك مريد بپذيريد. من تلاش كردم تا شاگردتان را از شما جدا كرده، شيفته خود سازم، اما اشتباه ميكردم، اين اولين بار بود كه در زندگيام شكست خوردم. هميشه در ارتباط با مردها پيروز بودهام، اما شاگرد شما را نتوانستم اغفال كنم، حتي به اندازه يك سر سوزن. بزرگترين خواهشم اين است كه به من بياموزيد تا اين حالت در من نيز رخ دهد. چگونه ميتوانم در مركز درونيام متمركز شوم؟ او با من زندگي كرده است. جلوي او رقصيدهام، خواندهام، هر روز در تلاش براي فريب و اغوايش بودم، اما او هميشه در درون خودش ميماند. هرگز، حتي براي يك لحظه هم نتوانستم فكرش را تيره كنم، در چشمانش هرگز خواهشي نديدم. او دين مرا تغيير داد، بدون اينكه به ظاهر تلاشي بكند و يا حتي كلمهاي حرف بزند. او مرا به اينجا نياورد، بلكه من خود به اينجا آمدم. من براي اولين بار معني شأن، بزرگي و عزت نفس را فهميدم، حال ميخواهم اين هنر را بياموزم.» و از آن پس او يكي از مريدان بودا شد.
سعي نكن موقعيتهاي زندگيات را تغيير دهي يا سعي در عوض كردن اطرافيانت بمايي، بلكه سعي كن روش و رفتار خودت را تغيير دهي. از موقعيتهاي خارقالعادهاي كه برايت پيش ميآيد استفاده كن تا به مركز درونيات برسي. صرف اينكه بخواهي موقعيتات را تغيير دهي، كار مهمي نكردهاي، بلكه خودت و دنيا را گول ميزني. هميشه به دنبال برترينها باش. ناگهان متوجه ميشوي كه برترين جستوجوي تو، انرژي درونيات ميباشد و چيزهاي پست خودبهخود از بين خواهند رفت. ايجاد فاصله در فكر و ذهن، يكي از بزرگترين بركاتي است كه باعث توسعه استعدادهاي زيادي در تو ميشود. اين همان واقعي و حقيقي بودن مديتيشن است. مديتيشن بدان معنا نيست كه ذكري را آهنگين بخوانيد و تكرار كنيد و بر آن تأكيد نماييد، بلكه فقط ناظر باشيد و ببينيد خيلي چيزهاي ذهن شما، متعلق به ديگران است. با اين كار فرصتي به دستات ميآيد تا نمايش ذهنات را تماشا كني، بدون اينكه سعي در ساختن يك فيلم غمگين داشته باشي. با آزادي سادهتان مخالفت نكنيد و هر وقت ميتوانيد وارد آن شويد. مهارت در مديتيشن باعث رشد قوي و عميقتر شدن آن خواهد شد.
بازگشت به درون، فقط بازگشتي ساده و تهي نيست، بلكه به اين معناست: پس از رهايي از اميال و آرزوهايتان، هر گاه دوباره نااميدي به سراغتان آمد، به درونتان بازگرديد. هر آرزويي، بدبختياي به همراه دارد. هيچ آرزويي باطناً كامل نيست. تا امروز با آرزوهايتان به هيچ جايي نرسيدهايد و كاملاً متوقف ماندهايد. اگر هم تلاشي در جهت متوقف كردن آرزوهايتان كرده باشيد، باز هم رفتنها و دويدنها مجدداً آغاز گشته و از قبل ماهرانهتر ادامه مييابد، تا به جايي كه امروز هستيد، ميرسد و دوباره نيز به همينجا ختم خواهد شد. با وجود اين، باز هم آرزومند هستيد. اگر براي رسيدن به آرزوهايتان تلاشي بكنيد، همچنان خارج از آن خواهيد بود. هر گونه تلاشي در جهت تحقق آن شما را خارج از آن نگاه ميدارد. تمامي مسافرتهايتان مسافرتهايي بيروني است و هيچ كدامشان دروني نيستند. چطور ميتوانيد با اين رويه سفري به درون بكنيد؟ شما همچنان اينجا و آنجا هستيد و نقطهاي براي آغاز نداريد. وقتي رفتن متوقف شد، سفر كردن ناپديد ميشود. زماني كه اميال و آرزوها، ذهنتان را خيلي مهآلود نكردهاند، شما در درون هستيد. اين همان، معناي بازگشت به درون است. اما اين بازگشت، بازگشتي ساده نيست، بلكه خارج نشدن از درون است. قرن حاضر پر از همهمه و صداهاي گوناگون است و اين همهمهها، شما را به هر سويي ميكشند و در چنين وضعيتي كه بسيار مغشوش و درهم و برهم هستيد، بهتر است سكوت را بيابيد و در مركز درونيتان مستقر شويد. فقط در اين صورت، قادريد صداي درونيتان را بشنويد و اگر حقيقت را در درونتان يافتيد، پس ديگر در هستي چيزي براي يافتن وجود ندارد. حقيقت مجري دروني شماست. هرگاه چشمانتان را بگشاييد، اين حقيقت است كه چشمانش را گشوده، هر وقت هم چشمانتان را ببنديد، اين حقيقت است كه چشمانش را بسته. همين عمل، خود مراقبهاي فوقالعاده و شگرف است. اگر به سادگي اين شيوه را بفهميد، ديگر نياز به هيچچيز ديگري نخواهيد داشت. هر كاري كه انجام ميشود، به وسيله حقيقت انجام ميگيرد. اگر قدم ميزنيد، اين حقيقت است كه قدم ميزند، اگر ميخوابيد، اين حقيقت است كه استراحت ميكند و اگر صحبت ميكنيد، اين حقيقت است كه سخن ميگويد و اگر سكوت ميكنيد، اين حقيقت است كه سكوت ميكند. اين يكي از مهمترين و در عين حال، سادهترين تكنيكهاي مديتيشن است. اگر اين كارها را انجام دهيد، آرامآرام همهچيز زندگيتان جاي خود را به اين فرمول ساده خواهند داد و بعد از آن نياز به هيچ تكنيك خاص ديگري نيست. هر گاه هم كه كاملاً سالم شديد، داروها و مديتيشنهايتان را دور مياندازيد، زيرا ديگر در «حقيقت» زندگي ميكنيد؛ سرزنده، درخشان، خشنود، متبرك، همراه با صدايي راهنما از درونتان. تمامي زندگيتان بدون هيچ واژهاي دعاگونه خواهد شد يا بهتر بگوييم كاملاً دعاگونه با فيضي الهي كه هيچ واژه دنيوي قادر به وصف آن نيست. شما شعاعي از نور ميشويد كه از دل تاريكي بيرون آمده است. پس هميشه توسط درونتان اداره ميشويد و كسي نميتواند با تفكرات، خواستهها و ايدههايش شما را به اين طرف و آن طرف هل بدهد. شما كاملاً خودتان و در واقع مركز خودتان ميشويد، و درمييابيد كه سرچشمه، در بودن شما با خود است. اين قانون «توريا» است. كسي كه قانون توريا را ميداند، چهار اقليم دنيا حتي به زور هم قادر به متلاشي كردن او نخواهد بود. در حاليكه او ميتواند همهجا زندگي كند و همهجا خانه او خواهد بود.
دیدگاهتان را بنویسید