راه مسيح
وقتي مسيح مقدس، تعاليم خود را در خاورميانه شروع كرد، تضادهاي اجتماعي فراواني حاكم بود. عبرانيها در بيتالمقدس، مورد آزار روميها بودند و در كشور خودشان، شهروند از درجة دوم اهميت محسوب ميشدند. بسياري از آنها، به دنبال يك رهبر سياسي ميگشتند كه آنان را نجات دهد و زندگيشان را صلح و آرامش ببخشد. در اين زمان و شرايط بود كه مسيح دربارة مهر بيچشمداشت سخن گفت و از قدرت آن حرف زد. او توانست پيروان فراواني براي خود پيدا كند كه بسياري از آنان معتقد بودند از شرايط يك رهبر، سياسي خوب برخوردار است. اما مسيح مقدس در نهايت خود را يك رهبر معنوي و روحاني احساس ميكرد. او با تعاليم خود به مردم آموخت كه چگونه با برقراري رابطهاي عاشقانه با خداوند به آرامش درون برسند. او معتقد بود كه به كمك عشق، هر كاري امكانپذير است.
با اتكا به سخنان مسيح و پيروان او، بسياري از مردم بر آن بودهاند كه نقش عشق را در زندگي بشر نشان دهند. هنري دروموند روحاني اسكاتلندي، عشق را طيفي ميداند كه ويژگيهاي خود را دارد كه از جملة آنها ميتوان به صبر و شكيبايي، مهرباني، سخاوت، تواضع، نداشتن خودخواهي و صميميت اشاره كرد. توماس مرتون، روحاني در كتاب «عروج حقيقت» مينويسد عشق، منبع شايستگيهاست و تنها عشق است كه خداوند در آن جاي ميگيرد. جرالد جامپولسكي روانپزشك معتقد است، عشق تجربهاي است كه هراس را به آن، راهي نيست. عشق، عامل وحدت انسان با همة زندگي است. در نظر مسيح مقدس ابراز عشق، در حكم يك گذرگاه است. براي اينكه عشق بتواند كانالي ارتباطي يا يك انرژي التيامبخش بشود، نبايد مانعي بر سر راه آن وجود داشته باشد. اختلاف و تضاد آلاينده فضاي عشق هستند. به عبارت ديگر نبايد شرطي براي مهر و عشق قائل شد. مانند كودكي كه خود به خودي عمل ميكند، ابراز عشق بايد بدون منع و ناخودآگاهانه باشد. نبايد افكار آگاهانه يا نفس آن را كنترل نمايد. مسيح مقدس ميگفت كساني كه تحت ظلم قرار دارند، ظلم از ناحيه يك قدرت خارجي و يا ادراكات اذهان خود، دلهايشان را ميبندند و آن را سخت ميكنند. تواناييشان در احساس كردن و ابزار نمودن عشق، تحت تأثير انديشههاي داوريكننده، انتقادآميز و شرطي شده كه حاصل هراس هستند، مخدوش ميشود. «كنكاري» نيز معتقد است كه عشق و هراس، در آن واحد نميتوانند وجود داشته باشند. نميتوانيد اين هر دو را با هم تجربه كنيد. با توجه به نوشتههاي پيروان مسيح به اين نتيجه ميرسيم: اين هراس است كه در قالب تنفر، حرص و احساس گناه متجلي ميگردد و بزرگترين مانع برسر راه عشق ميشود.
عشق، داراي قدرتي التيامبخش است. همين عشق بود كه به گفتة مسيح، بيماران را درمان ميكرد و به نابينايان، بينايي ميبخشيد. جامپولسكي در كتاب «درس معجزه» معتقد است كه عشق، نيرويي يزداني و الهي است كه حد و مرزي نميشناسد. او در كتاب «تنها عشق را آموزش بدهيد» توضيح ميدهد كه وقتي عشق رقيق نشده باشد، قدرتمندترين منبع انرژي، التيامبخش است. وقتي تنفر تبديل به عشق ميشود، غيرممكني وجود خارجي نخواهد داشت.
يكبار در حاليكه مسيح مقدس براي مردم موعظه ميكرد، كسي از او پرسيد كه بزرگترين قانون و قاعده زندگي چيست و او جواب داد: عشق بيچشمداشت؛ به خصوص عشق به خداوند، و بعد عشق به مردم، همانطور كه خودتان را عاشقانه دوست داريد مسيح، معتقد بود كه خداوند در وجود تكتك ما حضور دارد: «قلمرو خداوند در وجود شماست.» كلام مسيح براي عبرانيها بيگانه بود. چگونه ميتوانستند دشمنان خود را دوست بدارند. اما پيام مسيح، در اينجا اين بود كه بخشودن عنصر قطعي عشق بيقيد و شرط است.
عيسي مسيح، در ضمن معتقد بود كه ايمان با عشق در رابطه است؛ ايمان به قدرت لايزال پروردگار عالم، ايمان به مهر و عشق او.