زندگيات را دوباره طراحي كن!
منظورمان به هيچوجه اين نيست كه شما به قانون، تحقير و اهانت كنيد. يا هنگامي كه نقض يك قانون را صحيح و مناسب تشخيص داديد، مقررات را نقض كنيد. قانون، براي اجتماع ضروري است و نظم نيز در بقاي جوامع متمدن سهم مهمي دارد، اما پيروي كوركورانه از رسوم و مقررات، مبحث كاملاً متفاوتي است. در واقع تأثير مخرب آن براي فرد، خيلي بيش از نقض قوانين و مقررات است.
مقررات، اغلب احمقانهاند و سنتها بيمعني و بيفايده. در اين موارد و هنگامي كه به سبب پيروي از آداب پوچ و بيمعني نميتوانيد عملكرد مؤثر و سازندهاي داشته باشيد، وقت آن است كه در قوانين و رفتارهاي خود تجديد نظر كنيد.
«ابراهام لينكلن» زماني چنين گفت: «هيچ سياست و خط مشياي كه در همه موارد به كار آيد، پيش رو نداشتهام. فقط سعي كردهام در هر موقعيت، روشي را در پيش گيرم كه در آن لحظه و در آن موقعيت بهترين اثر و نتيجه را داشته است.» او برده خط مشي واحدي نبود تا مجبور باشد در همه موارد آن را به كار گيرد، حتي اگر خط مشي مزبور به چنين قصدي نيز تدوين شده بود.
«بايدها» زماني ناسالماند كه مانع رفتارهاي سالم و سازنده شوند و زماني كه به سبب برآوردن يك «بايد»، كاري ميكنيد كه آزاردهنده، يا منفي و مخرب است و شما ناچار ميشويد از حق آزادي انتخاب و تصميمگيري خود صرف نظر كرده، خودتان را به اختيار نيروهاي بيروني بسپاريد. پيش از اينكه به بررسي اين «بايد»هاي نادرست ادامه دهيد، بهتر است به موضوع هدايت دروني در برابر نظارت بيروني توجه دقيقتري نشان دهيد.
هدايت دروني در برابر نظارت بيروني
چنين برآورد شده است كه شخصيت بيشتر مردم، در فرهنگ كنوني تحت تأثير عوامل بيروني شكل ميگيرد تا عوامل دروني. اين بدين معناست كه شما نيز بيشتر در اين محدوده فرهنگي قرار ميگيريد تا خارج از آن. ببينيم نظارت از بيرون چه معنايي دارد. اساساً اگر شما مسئوليت حالتهاي عاطفي خود را در لحظات عاطفي، متوجه شخص يا چيزي خارج از وجود خود بدانيد، معنايش اين است كه تحت نظارت بيروني قرار داريد. اگر از شما سؤال شود: «چرا حالتان بد است؟» و شما مثلاً پاسخ دهيد: «والدينم با من بدرفتاري ميكنند»، «او احساسات مرا جريحهدار كرده»، «دوستانم به من علاقه ندارند»، «بدشانسي آوردهام»، يا «اوضاع بر وفق مرادم نيست»، شما در رده نظارت شوندگان از بيرون قرار داريد. همچنين اگر بپرسند: «چرا اينقدر خوشحال هستيد» و شما مثلاً جواب دهيد: «دوستانم با من خوب هستند»، «شانس به من رو آورده است»، «هيچكس آزارم نميدهد» يا «او از من خوشش ميآيد»، باز هم اشخاص يا اشياي ديگر را مسبب چگونگي احوال خود ميدانيد و از بيرون نظارت ميشويد.
شخصي كه از درون هدايت ميشود، كسي است كه مسئوليت حالتهاي خود را بر دوش خودش ميگذارد. اينگونه اشخاص بسيار نادرند. اگر از اين افراد، همان سؤالها را بكنيد، چنين پاسخهايي خواهيد شنيد: «برداشت من از امور غلط است»، «من به گفتههاي ديگران بيش از حد لزوم اهميت ميدهم»، «من نگران نظر ديگران نسبت به خودم هستم»، «من در حال حاضر آنچنان توان فكري ندارم كه از اندوهگين شدن جلوگيري كنم»، «نميدانم چه بكنم تا احساس عجز و بيچارگي نكنم.» به همين ترتيب اگر چنين شخصي حالش خوب باشد، در پاسخهاي خود، از كلمه من استفاده ميكند، مثل: «من به سختي كوشيدهام تا شاد و خوشحال باشم»، «من اوضاع را بر وفق مراد خود كردهام»، «برداشت من از امور صحيح است»، «من بر احساسات و واكنشهاي خود تسلط دارم» و «اين مقام و موضعي است كه خود برگزيدهام.»
از اينرو، يك چهارم از مردم مسئوليت حالات خود را برعهده ميگيرند و سه چهارم ديگر، عوامل بيروني را سرزنش ميكنند. شما در كجا قرار داريد؟ درواقع، همه بايدها و سنتها از سوي عوامل بيروني تحميل شدهاند، يعني از شخص يا چيزي خارج از وجود شما سرچشمه ميگيرند. اگر شما «بايد»ها را بر خود بار كردهايد و نميتوانيد اصول و قوانيني را كه ديگران تعيين كردهاند تغيير دهيد، جزو گروه بيروني هستيد.
يكي از مراجعهكنندگان من، نمونه جالبي از طرز فكر بيروني را ارائه داد. ناراحتي عمده او مسئله چاقي زياد بود، اما مشكلات كوچك ديگري نيز او را آزار ميداد. وقتي كه ميخواستيم درباره مسئله چاقي او صحبت كنيم، گفت كه هميشه اضافهوزن داشته است، زيرا متابوليسم بدن او خوب نيست، همچنين در بچگي مادرش او را به زور وادار به غذا خوردن ميكرده است. او اينگونه به سخن خود ادامه داد كه هنوز هم عادت پرخوري خود را ترك نكرده است، زيرا شوهرش از او غافل ميشود و فرزندانش نسبت به او بيتوجه ميشوند. گفت كه همه راهها را، مانند تنظيمكنندههاي وزن و انواع قرصها، پزشكان متخصص رژيم غذايي و حتي طالعبيني را آزمايش كرده، درمان رواني آخرين چاره است.
از توضيحات او معلوم بود كه كم نشدن وزنش تعجبآور نبود. همهكس و همهچيز بر ضد او توطئه ميكردند. مادر، شوهر، فرزندان و حتي بدن خودش. پزشكان و تنظيمكنندههاي وزن ميتوانستند به افرادي كمك كنند كه كمتر گرفتار مشكلات فكري بودند، اما مسئله او بسيار مشكل و بزرگ بود.
اين بيمار، نمونه كلاسيك طرز فكر بيروني بود. مادر، شوهر، فرزندان و بعضي عوامل نظارت نشدني بدنش مسئول چاقي او بودن و هيچ ربطي به تصميم خود او در انتخاب غذا، پرخوري يا نخوردن بعضي از غذاها را نداشت. همچنين، تلاشهاي او براي كم كردن وزن، همان قدر دليل بيروني داشت كه تصور او از اين مشكل. اين بيمار، طبق سنتهاي پذيرفته شده اجتماعي بهجاي اينكه درك كند كه در گذشته به ميل خود پرخوري ميكرده است و براي كمكردن وزن، بايد روشهاي جديدي پيش گيرد، به ديگران روي ميآورد. وقتي همه دوستان او به تنظيم كنندههاي وزن مراجعه ميكردند، او نيز همين كار را ميكرد. هر گاه يكي از دوستانش متخصص رژيم غذايي تازهاي كشف ميكرد، او نيز آماده بود تا فوراً به همان پزشك مراجعه كند.
پس از گذشت چندين هفته از جلسات مشاوره، او كمكم درك ميكرد كه ناراحتي و شكايتهايش ثمره انتخاب خودش هستند نه حاصل اعمال ديگران. در ابتدا پذيرفت كه بيش از اندازه غذا ميخورد و به اندازه كافي ورزش نميكند. اولين تصميم، اين بود كه خود را منضبط كند و عادتهاي غذا خوردنش را تغيير دهد. دريافت كه ميتواند فكرش را كنترل كند و تصميم گرفت كه اين كار را عملي كند. دفعه بعد كه احساس گرسنگي كرد، تصميم گرفت به جاي خوردن يك شيريني به نيروي درونياش فكر كند. به جاي سرزنش شوهر و فرزندانش كه با بدرفتاري او را به خوردن وا ميداشتند، ميديد كه سالهاي نقش قرباني را بازي كرده است و با اين كار، عملاً ديگران را به سوءاستفاده از خودش دعوت كرده است. هنگامي كه از خانواده خود خواست تا با او خوشرفتاري كنند، ديد كه آنها نيز خيلي استقبال كردند و به جاي اينكه آرامش را در خوردن جستوجو كند، آن را در روابط متقابل متكي بر احترام و عشق پيدا كرد.
او حتي تصميم گرفت كمتر به ديدن مادرش برود، چون دريافت كه مادرش زندگي او را اداره ميكند و آن را با خوردن غذاي زياد خراب ميكند. هنگامي كه ديد مادرش ديگر زندگي او را تنظيم نميكند و ميتواند به دلخواه خود، نه به ميل مادر، به ديدار او برود و ديگر مجبور نيست با اصرار مادرش كيك شكلاتي بخورد، كمكم به جاي ناراحت شدن از ملاقات مادر، از اوقاتي كه با او ميگذراند لذت ميبرد.
سرانجام فهميد كه درمان رواني با عواملي كه در خارج وجود او هستند، هيچگونه ارتباطي ندارد. من نميتوانستم او را تغيير دهم، او خودش بايد عوض ميشد و با اينكه وقت زيادي گرفت، اما بهتدريج و با تلاش توانست معيارهاي دروني خود را جايگزين بايدهاي بيروني كند. او اكنون نه تنها لاغر شده است، بلكه خوشحالتر نيز هست. او ديگر ميداند كه شوهر، فرزندان، مادر يا ستارهها نيستند كه سبب شادي او ميشوند، بلكه خودش است كه دلايل خوشي خودش را فراهم ميكند، زيرا حالا ميتواند افكار خود را مهار و هدايت كند.
جبرگرايان و معتقدين به تقدير و سرنوشت، جزو بيرونيها هستند. اگر شما بر اين باوريد كه زندگي شما از پيش طراحي شده است و تنها لازم است كه راههاي مناسب پيشبيني شده را دنبال كنيد، به احتمال زياد همه آن بايدهايي را به خود تحميل كردهايد كه شما را روي نقشه نگاه ميدارد.
اگر پافشارانه بخواهيد كه زير تسلط عوامل بيروني باشيد يا اگر بر اين باور اصرار داشته باشيد كه نيروهاي بيروني شما را هدايت ميكنند، هرگز قادر نخواهيد بود به شكوفايي شخصيت خويش دست يابيد. سازنده و مثبت بودن به اين معنا نيست كه بايد همه مشكلات و مسائل زندگي خود را از ميان برداريد، بلكه به اين مفهوم است كه مدار هدايت خود را از بيرون به درون انتقال دهيد. به اين ترتيب خود را مسئول كليه تجربههاي عاطفي خويش خواهيد دانست. شما يك آدم ماشيني نيستيد كه زندگي خود را از پيچ و خمهاي حيرتانگيز بگذرانيد و با دستورالعملهاي بيمفهوم ديگران پر، شويد. بايد نگاه جديدتري به دستورالعملها بيندازيد و با تمرين، فكر، احساس و رفتار خود را از درون هدايت كنيد.
دیدگاهتان را بنویسید