هفت هوش
دومين نوع هوش، هوش منطقي ـ رياضي .يا هوش اعداد و منطق است. اين هوش مربوط به دانشمندان، حسابداران و برنامهنويسان كامپيوتر است. نيوتن اين هوش را به هنگام اختراع ديفرانسيل و انتگرال متجلي ساخت. همينطور انيشتين، در ارائه نظريه نسبيت خود، از اين هوش بهره گرفت. ويژگيهاي فردي كه به مسائل منطقي ـ رياضي تمايل دارد، شامل توانايي استدلال، استنتاج، انديشيدن درباره مفاهيم علت و معلول، خلق فرضيه، جستوجوي نظامهاي ادراكي يا الگوهاي شمارگاني و بهرهمندي از نگاهي عموماً معقول به زندگي است.
هوش فضايي، نوع سوم هوش است و شامل تفكر در قالب تصاوير و تجسمها و توانايي درك، تغيير شكل و خلق دوباره جنبههاي متفاوت دنياي بصري ـ فضايي است. چنين هوشي، عرصه فعاليت معمارها، عكاسان، هنرمندان، خلبانان و مهندسان مكانيك است. كسي كه اهرام مصر را طراحي كرد به ميزان قابل توجهي از اين هوش بهرهمند بوده است. همچنين، افرادي همانند توماس اديسون، پابلو پيكاسو و آنسل آدامز نيز از همين هوش، بهره گرفتهاند. افرادي كه داراي هوش فضايي زياد هستند، حساسيت دقيقي در مشاهده جزئيات دارند و ميتوانند عقايد خود را به صورت گرافيكي به وضوح ببينند، نقاشي و يا طراحي كنند و خود را به آساني با فضاي سهبعدي تطبيق دهند.
هوش موسيقايي، چهارمين نوع هوش است. ويژگيهاي مهم اين هوش قابليت درك، ارزيابي و ساختن ريتمها و ملوديهاست. اين هوش فردي هم مثل باخ، بتهوون يا برامز و همچنين نوازنده اركستر اندونزيايي اهل بالي يا يك خوانند حماسي يوگسلاويايي است. با اينحال، هوش موسيقايي در مغز هر كسي كه شنوايي خوبي داشته باشد و بتواند آوازي موزون بخواند، براي شنيدن موسيقي وقت صرف كند و با اندكي توجه برگزيدههاي متفاوت موسيقايي را بشنود، وجود دارد.
هوش پنجم، هوش جسمي ـ حركتي است كه هوش ضمير فيزيكي نام دارد؛ و عبارت است از استعداد كنترل حركات بدن و نيز در دست گرفتن ماهرانه اشيا، ورزشكاران، هنرمندان، مكانيكها و جراحان به ميزان قابل توجهي از اين نوع هوش بهرهمند هستند. بنابراين چارلي چاپلين نيز كسي بود كه براي اجراي برنامههاي مبتكرانه هميشگي خود از جمله «ولگرد كوچولو» از اين هوش استفاده ميكرد. افرادي كه هوش جسمي ـ حركتي دارند، ميتوانند در كارهايي مثل خياطي، قاليبافي يا مدلسازي تبحر پيدا كنند، مانند ممكن است از تفريحات فيزيكي همچون پيادهروي، رقص، دويدن، اردو زدن، شنا يا قايقراني لذت ببرند. آنها افرادي عملگرا هستند كه حس لامسهاي خوبي دارند و بايد به طور مداوم، بدن خود را حركت دهند و در برابر مسائل «واكنشهاي اساسي» نشان دهند.
هوش ششم، هوش ميان فردي نام دارد. اين هوش، توانايي درك ساير مردم و كار با آنهاست. به ويژه مستلزم داشتن قابليت درك ديگران و مسئول بودن در برابر حالات روحي، خلقوخوي، نيات و تمايلات آنان است. يك مدير اجتماعي، طي سفري دريايي بايد اين نوع هوش را داشته باشد. مدير يك مؤسسه بزرگ نيز همينطور. بنابراين كسي كه هوش بين فردي دارد، ممكن است فردي بسيار دلسوز و داراي حس مسئوليت اجتماعي مانند مهاتما گاندي و يا شخصي متقلب و مكار مثل ماكياولي باشد. در هر حال، همگي افرادي هستند كه ميتوانند به ذهن افراد ديگر راه يابند و دنيا را از چشمانداز فكري آنها بنگرند. چنين افرادي ميتوانند يكي از كاركنان شبكهاي، مشاور و معلماني شگفتانگيز باشند.
آخرين هوش، درون فردي يا هوش ضمير دروني نام دارد. فردي كه چنين هوشي دارد، ميتواند به راحتي احساسات خود را درك كند و آنها را از ميان انواع بسيار متفاوت حالات عاطفي دروني تشخيص دهد و اين خودشناسي را براي غنا بخشيدن و هدايت زندگي خويش به كار گيرد. مشاوران، دانشمندان و افراد صاحب مشاغل آزاد، از اين هوش بهرهمندند. آنها ممكن است افرادي بسيار دروننگر بوده، از ژرفانديشي، مشاهده يا ساير اشكال كاوش عميق روح، بهره گيرند. از سويي ديگر، ممكن است بينهايت مستقل، بسيار هدفمند و فوقالعاده خويشتندار باشند. ولي به هر حال آنها، به خودي خود در يك طبقه قرار ميگيرند و ترجيح ميدهند، به تنهايي كار كنند تا با ديگران. فراموش نكنيد گرچه ممكن است خود را فقط با يك يا دو مورد از توصيفهاي فوق، كاملاً هماهنگ بدانيد، اما در واقع، از تمام هفت هوش بهرهمند هستيد. از اين گذشته، تقريباً هر فرد عادي قادر است هر يك از اين هفت نوع هوش را تا حد قابل قبولي رشد دهد. اين هفت نوع هوش، در زندگي هر يك از ما به گونهاي منحصر به فرد، تجلي مييابد. بهندرت قابليتهاي افراد در زمينه اين شش يا هفت نوع هوش، به عاليترين سطح ميرسد. در اوايل قرن بيستم، متفكر آلماني به نام رادلف استينر، احتمالاً نمونهاي از اين افراد بوده است. او يك فيلسوف، نويسنده و دانشمند بود. همچنين روشي براي رقصيدن، فرضيهاي در مورد رنگ، و روشي براي باغداري ابداع كرد و در عين حال، يك مجسمهساز، نظريهپرداز اجتماعي و همينطور يك معمار بود.
از طرفي تعداد افرادي كه يكي از هوشهاي خود را تا مرحلهاي عالي پيشرفت دادهاند و در عينحال، ساير هوشهاي آنان دچار واپسماندگي شده است، بسيار اندك هستند. اينها دانشمندان اجتماعي مانند ريموند در فيلم مرد باران هستند. برنده جايزه اسكار كه ميتوانست به سرعت برق، اعداد را محاسبه كند، ولي قادر به مواظبت از خويش نبود، يا افرادي كه ميتوانند مجسمههاي بينظيري بسازند اما از خواندن عاجزند، يا كساني كه شنوايي بسيار خوبي دارند، ولي براي بستن بند كفش خود، نياز به كمك دارند.
اغلب ما در جايگاهي بين انسان خودشكوفا و دانسمند ميمانيم. ما داراي چندين هوش هستيم كه برخي عينيت مييابند، برخي به نظر ميرسد در حد متوسط قرار دارند و بقيه، آنهايي هستند كه در طول زندگي برايمان مشكلات قابل توجهي به همراه داشتهاند. اما موضوع مهمي كه بايد بدانيم، اين است كه هر كسي براي درخشيدن در هر يك از انواع هوش، فرصتهايي دارد. يك كشاورز، والد، نقاش، مكانيك و تاجر به اندازه يك روانشناس، جراح مغز و پروفسور حقوق، داراي حق هوشمند شدن است. نظريه هوش چندگانه، طيف وسيع تواناييهاي بشر را به صورت سيستم هفتگانه يكپارچهاي در نظر ميگيرد كه هر انساني، با به كارگيري آنها ميتواند در زندگي خود، يك برنده باشد.ئ