تقريباً هر كسي از خجالت سرخ ميشود و اين اتفاق تاكنون براي همه بهطور يكسان پيش آمده است. يك واكنش مربوط به استرس و كاملاً نرمال و طبيعي.
همچنين اين واكنش براي بعضي از افراد يكبار اضافي منفي بهحساب ميآيد.
Erythrophobie «اريتروفوبيا» نامي است كه روانپزشكان و متخصصان روانشناس بر آن گذاشتهاند: «ترس از سرخ شدن». اين واكنش، ميتواند بهقدري شديد باشد كه زندگي روزانه را بهطور جدي براي افراد غيرقابل تحمل كند.
«واقعاً هيچ اتفاق بدي در آن موقعيت پيش نيامد»، امروز هربرت از دوران كودكياش ياد ميكند. خواهرش زنگ تفريح او را به مدرسه آورده بود و او مجبور بود جلوي ميز معلم بايستد و علت تأخير خود را توضيح دهد، ولي او آن روز نه جلوي ميز معلم ايستاد و نه همشاگرديها در چشمهايش نگريستند. هيچكس در اين مورد از او سئوال نكرد، فقط يك ذهنيت منفي بهوقوع نپيوسته ناگهان با يك جمله تكاندهنده روحيه او را دگرگون كرد و او را از پوسته خود بيرون آورد: «اوه باز دوباره كه سرخ شدي». از آن روز به بعد هربرت ٤١ ساله كه بهعنوان پليس در جامعه مشغول خدمت است، خود را اينگونه مينگرد. در سالن دادگاه وقتي كه او براي دادن گزارش به قاضي بايد در رديف جلو و در كنار متهم بايستد و يا هنگام تمرين در اركستر سمفوني (موزيك پليس) بايد بهعنوان تكخوان بادقت به چشم رهبر اركستر خيره شود و يا وقتي كه با پدر دوستش كه نفوذ بالايي دارد، بايد درباره سياست گفتوگو كند، بهشدت سرخ ميشود و دانههاي درشت عرق روي پيشاني، كف دستها و زير بغلش نمايان ميشود، طوري كه توجه همگان به او جلب ميشود. اين مسئله بهقدري او را آشفته ميكند، كه گويي ترجيح ميدهد پا به فرار بگذارد. او ديگر نميتواند در موقعيتهاي مختلف خود را متمركز و جمع و جور كند.
درواقع، سرخ شدن براي هر انساني اتفاق افتاده است: بههنگام سخنراني در جمع، در شغل و محل كاري، هنگام انتقاد كردن و يا مورد انتقاد قرار گرفتن، رويارويي با افراد بيگانه و يا قرار گرفتن در موقعيتهاي بحراني كه در آن وضعيت فرد احساس ميكند توجه همگان به سوي او جلب شده و هر لحظه از حس ارزشمندياش كاسته ميشود. براي همين تحت تأثير استرس قرار ميگيرد. بخشي از سلسله اعصاب كه درون آنها اعصاب كرخ قرار دارند، با ترشح هورمونهايي ناخودآگاه فعال ميشوند، در نتيجه ضربان قلب شدت پيدا ميكند و درجه حرارت بدن بالا ميرود. همگام با آن ارگانيزم بدن سعي ميكند خود را با اين وضع موجود تطابق دهد: عروق منبسط ميشوند و هر قدر فرد پوستش ضخيمتر باشد (در نزد زنان نازكتر، و در مردان كلفتتر)، به همان نسبت سرخي در زير پوست صورت نمايان ميشود. به محض اينكه ميزان فشار و تحريكپذيري كاهش و يا فروكش كند. طبق قاعده، اين سرخي بهتدريج از صورت محو ميشود. بنابراين سرخ شدن يك واكنش كاملاً طبيعي در بدن است و همزمان اين مسئله را ثابت ميكند كه بدن در سلامت و تعادل قرار دارد. ولي هيچكس به اين مسئله واقف نيست. نزد هربرت هم، سالها اين مسئله باعث عذاب و زجر روحي شده بود و گويي او در يك دايره شيطاني افتاده بود. هر قدر موقعيتها برايش بزرگتر و بحرانيتر ميشدند، شدت ترس و هيجان در او افزايش مييافت و در چهرهاش بيشتر نمود پيدا ميكرد. روز بهروز هم از درجه اعتماد به نفساش كاسته ميشد. طبيعي است كه هربرت ميدانست، اين واكنش همواره از رفتارش ناشي نميشود، بلكه فقط يك احساس ذهني است. بعد از سيسال از آن تجربه در كلاس گذشته و حال تازه تصميم گرفته بود كه خود را درمان كند، البته بهصورت پنهاني.
از نظر دكتر توماس هايدن رايش، پروفسور و درمانگر بيمارستان وابسته به دانشگاه فرانكفورت كه سرپرست و مدير بخش روانشناسي نيز ميباشد، ترس از سرخ شدن يا همان اريتروفوبيا در واقع جزء گروه ترسهاي اجتماعي است. اين ترس در پسران جوان معمولاً از ١٨ سالگي به مراحل حاد ميرسد. اينگونه بيماران در ظاهر در مكانهاي امن و آشنا هيچگونه علائمي از خود نشان نميدهند، ولي بهمحض اينكه در مكانهاي بيگانه و ناامن و يا با افراد بيگانه روبهرو ميشوند، اين نشانه در آنان آشكار ميشود. يكي ديگر از نشانههاي بارز در آنان همان احساس خستگي، كوفتگي و خميازههاي پيدرپي است. در واقع مكانيزم بدن آنها اينگونه عمل ميكند. براي همين بدن كسانيكه مدام تحت انواع ترسها و فشارهاي عصبي قرار دارند، زودتر از موعد مقرر فرسوده ميشود. نزد دختران معمولاً از سن بلوغ تا ١٧ سالگي اين مسئله بيشتر اتفاق ميافتد. زيرا از نظر اجتماعي در بحرانيترين موقعيت سني هستند؛ دوراني كه بيشتر احساس عدم امنيت ميكنند. چون بهدليل تغييرات هورموني، تغيير حالت جسماني، و مسائل سكس بيشتر مد نظر قرار ميگيرند. و از طرفي احساس خودباوري و اعتماد به نفس را بايد از قضاوت و تأييد ديگران بر خود بهدست آورند، اين است كه خيلي حساستر با مسائل دست و پنجه نرم ميكنند.
اريتروفوبيا يا همان ترس از سرخ شدن اغلب علتهاي متفاوتي دارد. مسائل و مشكلات جسماني و ژنتيكي، زيستمحيطي، اختلالات عصبي ارثي، تجربيات تلخ اجتماعي، تجربيات تلخ خانوادگي، و پرورش يافتن در يك محيط استبدادي و تحت سرپرستي مربي يا والدين مستبد و يا تغييرات ناگهاني و غيرمنتظره، در الگوهاي هويتي ـ عقيدتي ـ شخصيتي بهطور منفي عمل ميكنند. چنانچه فرد مدام در مقابله با يك موقعيت استرسزا قرار گيرد، بهطور جدي به يك بيماري وخيمتر از يك فوبياي اجتماعي مبتلا ميشود. در فرآيند درمان به افراد آموخته ميشود كه چگونه آرامآرام به خود مسلط شوند، اينكه ترسيدن و سرخ شدن يك عكسالعمل كاملاً طبيعي بدن است و نبايد آنان را نگران كند. همچنين بايد به آنها آموخته شود كه گام مهم جهت رفع ترس، پذيرش اين واقعيت و عكسالعمل صحيح و پايدار در برخورد با موقعيتهاست. اين عكسالعمل از طريق درك و باور مهارتها، استعدادها، موفقيتهاي شخصي فرد در زندگي و همچنين تجسم اهداف و دورنماي مثبت شخصي نشان داده ميشود. اطرافيان، دوستان و خانواده در اين ميان نقش مؤثري دارند. در بهترين حالت آنها نبايد هيچگونه واكنشي از خود نشان بدهند، بلكه فقط بايد صبر كنند. اين مسئله، گاهي با درمان و مشاوره حل ميشود و در بعضي موارد تجويز دارو ضرورت پيدا ميكند. داروها تقريباً همان داروهايي هستند كه براي افراد تحت استرس و يا افسردگي تجويز ميشوند، ولي دارو موفقيت چنداني را جهت درمان قطعي در پي نخواهد داشت، زيرا بهمحض اينكه دارو قطع شود، بيماري دوباره نمود پيدا ميكند. تمام اينها، اظهارات دكتر هايدن رايش است. از طريق درمان بايد حالت ترس و ناامني بهطور عملي از بين برود و در مجموع در كنار آن به دورنماي زندگي بيماران نيز توجه شود تا از اين طريق به ايدهآلهاي آنها جامه عمل پوشانده شود. مورد ايدهآل هربرت اين بود كه ازدواج كند و صاحب فرزند شود. وقتي او به خواستهاش رسيد، اين معضل در او بهطور ريشهاي حل شد. روي هم رفته ترسهاي اجتماعي را نبايد دستكم گرفت، چنانچه در مورد درمان آنها بهموقع اقدام نشود، بيماريهاي روحي و رواني وخيمتري را در پي خواهد داشت كه به خودكشي ميانجامد.