مردم چقدر شادكاماند؟
امروزه متأسفانه انسان از نقش هیجانات خود كه عامل بسیار مهمی در انگیزش و رفتار هستند، آگاهی كمی دارد. ما برای بیان بسیاری از عواطف خود دچار فقر كلامی هستیم و واژه توصیف كننده حالت خود را نمیدانیم. این امر علاوه بر ایجاد فقر ارتباطی بین افراد، سبب آگاهی كمتر از حالات خودمان نیز میشود و در سلامت ذهنی و جسمی ما اختلال ایجاد میكند. امروزه روانشناسی مثبتگرا با توجه به نادیده گرفته شدن نقش عواطف در ایجاد زندگی سرشار از نشاط، سعی دارد بین منطق و عاطفه آشتی ایجاد كرده، به عنوان مكمل روانشناسی بالینی سنتی (كه معطوف به اختلالات روانی است) با افزایش احساسات مثبت و شادكامی در زندگی افراد به خودشكوفایی آنها كمك كند.
عواطف مثبت كدام هستند؟
شادكامی و سلامت ذهنی دربرگیرنده احساسات مثبتی مانند لذت، آرامش، حس جریان داشتن و شیفتگی در زندگی است. سلیگمن (٢٠٠٢. م) عواطف مثبت را به سه دسته تقسیم میكند: آنهایی كه به گذشته مربوط هستند و آنهایی كه با حال و آینده ارتباط دارند. عواطف مثبت مربوط به آینده شامل خوشبینی، امید، ایمان و اطمینان هستند. رضایت خاطر، خرسندی، كامیابی و حس سرافرازی نیز عواطف اصلی مربوط به گذشتهاند. عواطف مثبت مربوط به زمان حاضر، دو طبقه متمایز لذات زودگذر و حس كامروایی پایدار را تشكیل میدهند. لذات زودگذر از كانالهای حسی به دست میآیند، مانند احساسات ناشی از روابط جنسی، بوهای خوش و طعمهای مطبوع. فعالیتهای پیچیدهتری كه انسانها برای كسب لذات زودگذر انجام میدهند، میتواند احساس لذت بیشتری مانند شعف، وجد و یا آمیزهای از لذت و خوشحالی ایجاد كند. اما حس كامروایی مداوم و یا خرسندی، با لذت بردن صرف تفاوت دارد و حالات درونیتری را دربرمیگیرد كه از فعالیتهای مورد علاقه فرد نشئت میگیرد، مانند كوهنوردی برای یك كوهنورد، یا كمك به دیگران برای یك فرد نیكوكار.
تأثیرپذیری هیجانی
در زبان انگلیسی حدود ٥٥٠ تا ٦٠٠ واژه برای تجارب هیجانی مختلف وجود دارد (آوریل، ١٩٩٧. م). تحقیقاتی كه درباره هزاران نفر از فرهنگهای مختلف صورت گرفته، نشان داده است كه میتوان عواطف را براساس یك رویكرد ابعادی، به دو بعد اصلی و دو بعد فرعی طبقهبندی كرد. دو بعد اصلی عبارت هستند از: الف) كنشوری یا برانگیختگی ب) خوشایندی دو بعد فرعی نیز عبارتند از الف) هیجان مثبت ب) هیجان منفی. تحقیقات نشان داده است كه انسان از لحاظ تأثیرپذیری عاطفی، چه به صورت مثبت و چه به صورت منفی با یكدیگر متفاوت هستند و میتوان گفت كه این حالات تا حدی ویژگیهایی ارثی هستند.
اثرپذیری مثبت با صفات شخصیتی برونگرایی (بشاش، عاطفی و اجتماعی بودن) و اثرپذیری منفی با صفات شخصیتی رواننژندی (عصبی، خودخور و مهاجم بودن) همبستگی دارد. اثرپذیری مثبت و اثرپذیری منفی، هر دو در مسیر تكامل انسان شكل گرفتهاند تا وظایف مختلفی را انجام دهند (داتون، ١٩٩٥. م). اثرپذیری منفی مانند صفات شخصیتی رواننژندی، جنبهای از نظام رفتاری بازدارنده اجتنابگر است كه سبب میشود موجود زنده خود را از موقعیتهای خطرناكی كه احتمالاً دردآور یا تنبیهكننده هستند دور نگهدارد، در مقابل، اثرپذیری مثبت، بخشی از نظام تسهیلكننده رفتاری است، مانند صفت شخصیتی برونگرایی كه موجود زنده را به سمت موقعیتهای دربردارنده پاداش بالقوه، مانند خوشی و لذت هدایت میكند. واكنش این نظام، كمكی به موجود زنده است تا منابع ضروری برای بقا و تولید نسل از قبیل غذا، پناهگاه و یا جفت خود را بیابد.
اثرپذیری یا عاطفهپذیری مثبت با فعالیت فیزیكی منظم، خواب كافی، ارتباط اجتماعی متعارف با دوستان، آشنایان و تلاش برای رسیدن به اهداف ارزشمند شخصی همراه است. این امكان وجود دارد كه اثرپذیری مثبت را با تمرین فیزیكی منظم، برقراری یك الگوی خواب مناسب و برقراری روابط اجتماعی دوستانه و پایدار، افزایش داد. این موقعیتی است كه تقریباً همه افراد مایل هستند آن را داشته باشند (داتون ٢٠٠٢. م). عاطفهپذیری مثبت یكی از جنبههای شادكامی و بحث مهم ما در این مقاله است.
مردم دنیا چقدر شادكام هستند؟
پروفسور دینر از دانشگاه مینهسوتا، پس از بررسی ٩١٦ تحقیق در مورد شادكامی، رضایت از زندگی و سلامت ذهنی ـ كه در مورد بیش از یك میلیون نفر در ٤٥ كشور جهان انجام شده بود ـ به این نتیجه رسید كه اگر شادی و ناراحتی را بر یك پیوستار قرار دهیم و نقطه وسط، كاملاً بین شادی و ناراحتی باشد، میزان شادكامی اغلب مردم جهان كمی از حد وسط این پیوستار بالاتر است و تنها در گروههای محدودی از مردم، از قبیل سیاهپوستهای تحت آپارتاید آفریقای جنوبی، اشخاصی كه در شرایط فشار منفی سیاسی زندگی میكنند. زندانیان تازه محبوس شده و برخی گروههای دیگر، از حد متوسط كمتر است و در سمت اندوهزدگی قرار دارد.
شادكامی و خلاقیت
سلیگمن (٢٠٠٢. م) معتقد است عواطف مثبت یا منفی بر حسب درجه آمادهسازی فرد برای تعامل برنده ـ بازنده یا برنده ـ برنده از یكدیگر متمایز میشوند. از دیدگاه تكاملی، عواطف منفی مانند ترس یا خشم به ما میگویند احتمال خطر وجود دارد و آسیب، قریبالوقوع است. این عواطف توجه ما را به منبع تهدید محدود كرده، ما را برای واكنش جنگ یا گریز به فعالیت وا میدارند. بنابراین، عواطف منفی ما را برای بازی برنده ـ بازنده كه در آن یك برنده مطلق و یك بازنده مطلق وجود دارد، آماده میكند. در مقابل، عواطف مثبت مانند لذت و خرسندی به ما میگویند كه اتفاق خوبی در پیش است. عواطف مثبت توجه ما را گسترش میدهند، بهگونهای كه ما آگاهی گستردهای از محیط فیزیكی و اجتماعی پیدا میكنیم. این توجه گسترش یافته، ذهن ما را نسبت به ایدههای تازه و اعمال جدید آماده میكند و ما خلاقتر از حالت معمول میشویم (ایزن ٢٠٠٠. م). بنابراین، عواطف مثبت فرصتهایی را برای ما فراهم میكند تا ارتباطات بهتری ایجاده كرده و نواندیشی و ثمربخشی بیشتری داشته باشیم. عواطف مثبت، ما را برای بازیهای برنده ـ برنده آماده میكند. رایت (٢٠٠٠. م) معتقد است كه پیشرفت تمدن برای افزایش تعاملات یا داد و ستد برنده ـ برنده و توسعه سازمانهایی است كه این تعاملات را حمایت میكنند و در این حلقه ارتباطی، رابطه بین عواطف مثبت و تعامل برنده ـ برنده اهمیت مییابد.
البته رویكردهای تكاملی همچنین به ما میگویند كه عواطف منفی، تمركز زیاد را آسان میكنند و تفكر دفاعی، قدرت نقد و تصمیمگیری را بالا میبرند. جایی كه واقعبینی برای تشخیص و پرهیز از اشتباه و روشن كردن آن به كار میآید، عواطف مثبت و تفكر بردبارانه، خلاقیت و ثمربخشی را ساده میكنند. مطالعاتی كه در زمینه واقعگرایی منجر به افسردگی انجام شده، تأیید میكند كه اشخاص افسرده، داوران دقیقتری برای مهارتهای خود هستند؛ یادآوری دقیقتری از وقایع مثبت و منفی زندگیشان دارند و نسبت به اطلاعات مربوط به وقایع مخاطرهآمیز حساسترند (آكرمن و دروبیس ١٩٩١. م) در مقابل، اشخاص شاد مهارتهایشان را بیشتر از حد واقعی میدانند، حوادث مثبت را بیشتر از وقایع منفی بهیاد میآورند و در تصمیمگیری برای طرحهای مربوط به زندگیشان بهتر عمل میكنند، چرا كه بجای توجه به اطلاعات مخاطرهآمیز به آنهایی كه مخاطرهآمیز نیستند، توجه میكنند یا به تعبیر دیگر، جنبههای مثبت اقداماتشان را بیش از پیآمدهای منفی آن در نظر میگیرند (آسپیندال و دیگران ٢٠٠١. م).
پروفسور باربارا فردریكسون (٢٠٠٢. م) استاد روانشناسی دانشگاه میشیگان، معتقد است عواطف منفی، از قبیل اضطراب یا خشم سبب میشود، ذهن فرد فقط به تولید واكنش دفاعی در برابر موضوعات ایجاد كننده این عواطف منفی محدود شود، در صورتی كه عواطف مثبت سبب میشوند ذهن فرد بر روی انواع محركها باز باشد و این مسئله به نوبه خود فرصتهایی را برای توجه گستردهتر به محیط ایجاد كرده و در نتیجه، خلاقیت فرد را بیشتر میكند.
تحقیقات آزمایشگاهی و بالینی از این دیدگاه، حمایت میكنند. برای نمونه، بیمارانی بسیار خوشخلق و شنگول كه قرص لیتیم مصرف كردند، كاهش خلاقیت نشان دادند. همچنین، در مطالعه دیگری كه حالات خلقی مثبت و منفی را برای مدت ١٥ دقیقه به افراد القا میكرد، معلوم شد در افرادی كه عواطف مثبت به آنها القا شده بود، پردازش اطلاعات دیداری گسترش یافته بود، در صورتی كه در گروه مقابل، توجه محدودتر و موضعیتر بود. مطالعات دیگر نشان داده است كه بازگشت بدن از حالت برانگیختگی ناشی از استرس به حالت عادی، در مورد كسانی كه قبلاً به آنها حالات مثبت عاطفی القا شده بود، نسبت به كسانی كه مورد القای حالت منفی عاطفی قرار گرفته بودند، سریعتر بوده است.
از شواهد بالا چنین برمیآید كه عواطف مثبت میتواند خلاقیت و حل مسئله را آسان كند، پس عجیب نیست كه شادكامی سبب ثمربخشی بیشتر كار میشود. مطالعات استاو (١٩٩٤. م) بر روی دویست كارگر نشان داد كه كارگران شاد در طول یك دوره هجده ماهه، در ارزشیابیها از كارفرمایان خود بهتر و در نتیجه، دستمزدهای بالاتری دریافت كردهاند.
دیدگاهتان را بنویسید