ما مردماني سلطهپذيريم
علاوه بر اين فرد سلطهپذير، در مقايسه با افراد جرأتمند يا پرخاشگر، بار مسئوليتپذيري كمتري بر عهده دارد. اگر اوضاع غلط از آب درآيد. مردم بهندرت شخصي را كه فقط از ديگري تبعيت كرده است، سرزنش ميكنند. مثلاً اگر به تماشاي نمايشي برويم كه يكي از ضعيفترين نمايشهايي باشد كه تاكنون ديدهايم، نميتوانيم فرد سلطهپذير را به خاطر آن سرزنش كنيم چرا كه او در نهايت گفته است: «از نظر من، هر نمايشي خوب است؛ تو خودت انتخاب كن.»
از اين گذشته، برخي از افراد سلطهپذير، ظاهراً آنقدر بيچارهاند كه افراد ديگر بايد مدام مراقب آنها بوده، از آنها حمايت كنند. آنها قادر نيستند روي پاي خود بايستند و در نتيجه افراد ديگر را براي كمك به خود (در دنيايي كه گاه برايشان بسيار طاقتفرساست) اغوا ميكنند.
سرانجام اينكه بسياري مردم عادي نيز از ترفند رفتار سلطهپذير، براي كنترل يكديگر استفاده ميكنند. فريتز پرلز به اين نكته عجيب معتقد است كه وقتي شخص سلطهجو (پرخاشگر) و شخص پيرو (سلطهپذير) براي اعمال كنترل مبارزه ميكنند، معمولاً فرد مطيع، پيروز ميشود. شايد بتوانيد افرادي را تصور كنيد كه روشهاي آنها از جمله شيرهماليدن بر سر ديگران، لوس كردن خود و تظاهرشان به عذاب كشيدن، در نهان، قويتر از روشهاي قدرتمندانه فرد پرخاشگر بوده است. از افراد زيادي شنيدهايم! كه ميگويند: «هر چيزي را ميتوانم تحمل كنم، جز اشك خانمها را».
اما ببينيم كه رفتار سلطهپذير چه مزايايي براي اشخاص تابع اين نوع رفتار دارد؟ فرد سلطهپذير بهراحتي احساسات ديگران را كنترل ميكند و در حاليكه از تعارض و پذيرفتن بار مسئوليت شانه خالي كرده، به دليل ضعفش، به وسيله كساني كه به وسيله او كنترل ميشوند حتي حمايت هم ميشود! اين فرد بر الگوهاي رفتاري مانوس و قديمي تكيه ميكند و در نتيجه به خاطر از خودگذشتگي خويش ستايش ميشود. پس تعجبآور نيست كه كنار گذاردن رفتار سلطهپذيري، براي بسياري از مردم دشوار است.
«بهاي خوب بودن»
معمولاً در فرهنگ ما، افرادي كه رفتار سلطهپذير دارند، آدمهاي «خوب» ناميده ميشوند. بچههاي خوب و سربهراه روزي شش ساعت، ساكت و مطيع در كلاس مينشينند و بزرگسالان خوب هميشه با خواستههاي ديگران موافقت ميكنند. با وجود اين، «بهاي خوب بودن» بسيار سنگين است. زيرا چنان كه خواهيم ديد، اساساً، «آدم خوب» بهندرت، خوب است «خوبي» معمولاً، فقط نما و ظاهري است كه پستي و لئامت درون را ميپوشاند.
اولين بهاي رفتار خوب ناشي از سلطهپذيري، داشتن يك زندگي مرده است. فرد سلطهپذير، خود، فعاليتي نميكند. تسليم محض است و مسير زندگياش توسط ديگران تعيين ميشود. گرچه اين فرد نيز مانند ساير افراد خلق شده است تا از سرنوشت منحصر به فرد خويش لذت ببرد، اما تمام سالهاي عمر خود را با تكريم در برابر خواستهها و اجراي دستورهاي ديگران تباه ميسازد.
بهاي ديگري كه فرد سلطهپذير ميپردازد، اين است كه كمتر ميتواند روابطي خوشايندي و همراه با صميميت و مهر داشته باشد. در دو سر هر رابطه ارزشمندي، دو فرد واقعي وجود دارند. اما فرد سلطهپذير خود را فدا ميكند، و به اصرار ميكوشد تا خود را فردي دوستداشتني و از خودگذشته جلوه دهد. چنين فردي فقط بخش بسيار اندكي از خويشتن حقيقي خود را براي عاشق شدن و يا مورد عشق ديگران، واقع شدن باقي گذارده است. فرد سلطهپذير، گرچه ممكن است آشنايان متعددي داشته باشد، اما در عمل از دوستيهاي عميق و پايدار بيبهره است.
محبتي كه ديگران، نسبت به فرد سلطهپذير ابراز ميكنند، خيلي زود رو به سردي ميگذارد. روانشناسان دريافتهاند شخصي كه همواره در تعاملهاي خود با ديگران، سلطهپذير است، كمكم ديگران را خسته ميكند؛ چراكه ميبينند خواستههايشان هميشه و بهراحتي برآورده ميشود و بهتدريج دچار احساس گناه ميشوند و اين احساس رفتهرفته موجب ترحم و درنتيجه، تنفر از شخص سلطهپذير ميشود.
بهعلاوه با گذشت زمان، محبت فرد سلطهپذير نسبت به ديگران كاهش مييابد. اين امر تا حدي نتيجه آن است كه چنين فردي، بخش اعظم خشم خود را در درونش سركوب ميكند و در نتيجه، مقدار زيادي از محبت او نيز به طور خودكار، همراه با خشم فروخوردهاش سركوب ميشود. علاوه بر اين فداكاري بيش از حد و مغلوب ديگران بودن، خود به خود موجب رنجش و آزردگي دروني فرد ميشود. به قول جرج برناردشاو: «اگر رابطه را با قرباني كردن خويش براي كساني كه دوستشان داريد شروع كنيد، آن را با تنفر از كساني كه خود را برايشان قرباني كردهايد، به پايان خواهيد برد».
شايد نمايش غمانگيزي كه در همه اعصار، تكرار شده است، نمايشي باشد كه در آن، افرادي كه از «خود بودن» و «زندگي خود را داشتن» چشم ميپوشند تا عشق و محبت دريافت كنند و در نهايت تنها به اين نتيجه ميرسند كه پيامد نهايي قرباني كردن خود، ناتواني در برقراري ارتباط سالم و رضايتبخشي است كه به دنبال آن بودهاند.
سومين پيامد رفتار سلطهپذير، ناتواني در مهار هيجانهاست. اين در حالياست كه يكي از دلايل اصلي مردم براي انتخاب رفتار سلطهپذير، رسيدن به توانايي كنترل هيجان است. افراد سلطهپذير مايلاند كه هيجانهاي «منفي» خود را سركوب كنند. ولي هيجانهاي فروخورده شده، اغلب باعث پژمردگي روابط ميشود، زيرا به نظر ميرسد كه همراه با سركوب خشم، محبت نيز بهطور خودكار، سركوب ميشود. ضمن اينكه ممكن است هيجانهايي كه در درون، انبار شدهاند به شكلي ناگهاني و با انفجاري عظيم، بيرون بريزند. از طرفي اين احتمال نيز وجود دارد كه وقتي افراد ميكوشند هيجانهاي خود را پس بزنند، هيجانها به شكلي غيرمستقيم ابراز شوند.
بر اثر بروز چنين اتفاقهايي، افراد سلطهپذير بهتدريج به متخصصان تحقير تبديل ميشوند. طوري كه حتي ممكن است پس از مدتي از برقراري رابطه جنسي مشروع خودداري كنند و به شكلي ظريف و شايد ناخودآگاه، بكوشند اوقات خوش ديگران را ضايع كنند. اين افراد در نهايت به خرابكارهايي تبديل ميشوند كه تلاشهاي ديگران را بيارزش جلوه داده، با طعنه و كنايه تذكر ميدهند و يا اصلاً از ديگران دوري ميگزينند و با سكوت، به رابطه خود پايان ميدهند. همه اين روشها بهطور غيرمستقيم، خصمانه، فراري دهنده و مخرباند. وقتي كه خشم از طريق روشهاي مبدل و پوشيده بيان ميشود، فقط بجاي مشاركت خلاق در حل مشكلات، بر شدت آنها ميافزايد.
اگر هيجان سركوب شده به يكي از شكلهاي گفته شده بروز نكند (و يا فقط بخشي از آن تخليه شود) آنقدر باقي ميماند تا با تخريب جسم و روان فرد بالاخره بهطور كامل آشكار شود. از جمله بيماريهايي كه گاه معلول رفتار سلطهپذير است و يا بر اثر آن تشديد ميشود سردردهاي ميگرني، حملههاي آسم، بسياري از بيماريهاي پوستي، زخمهاي پوستي يا مخاط، التهاب مفاصل، خستگي مزمن و فشار خون بالا را ميتوان نام برد. در يك مطالعه تحقيقاتي، قربانيان سرطان به عنوان «افرادي دچار بازداري دروني توصيف شدند كه به خشم، نفرت و حسادت سركوب شده مبتلا بودند». علاوه بر اين، شخص سلطهپذير معمولاً دچار مشكلات روانشناختياي از جمله فقدان عزت نفس، اضطراب، افسردگي و خودداري شديد نيز ميشود.
افرادي كه دچار احساس خودداري شديد هستند، ممكن است به وسواس عملي، بدبيني، ناتواني جنسي، سردمزاجي و حتي تمايل به خودكشي مبتلا شوند. مزد سلطهپذيري در بدترين حالت، ممكن است ابتلا به رواننژندي، روانپريشي و يا حتي مرگ باشد. البته خواننده معمولي اين مقاله، طبيعتاً نبايد آن قدر سلطهپذير باشد كه بدترين نوع عواقب توصيف شده را تجربه كند. اما با اين وجود، بهتر است همه افراد سلطهپذير به اين نكته توجه داشته باشند كه هر قدر رفتارشان يا سلطهپذيري بيشتري همراه باشد و ابراز هيجانهايشان به شكل پوشيدهتري صورت گيرد، سلامت كمتري دارند.