آرزوی رسیدن به امنیت هیجانی را دارم!
ماهیت و معنی اضطراب
منظور از اضطراب چیست؟ اگرچه اضطرابها ممکن است از نظر شدت با هم متفاوت باشند، مثلاً بهصورت یک وسواس ساده و یا ترس مفرط جلوه کنند، اما تمام انواع اضطرابها یک عامل مشترک دارند: نوع حس نزدیک شدن یک خطر قریبالوقوع، یعنی انسان حس میکند یک واقعه خطرناک در شرف وقوع است. به قول فروید، «اضطراب، نوعی زنگ خطر است که نزدیک شدن یک موقعیت خطرناک را هشدار میدهد».
در اضطراب، عنصری دفاعی نیز وجود دارد. احساسی درونی به ما میگوید که خطر محسوس بسیار جدی است و ما یا باید عقبنشینی کنیم یا فرار. خطری را که احساس میکنیم، ناگهان تمام وجود ما را دربرمیگیرد.
اضطراب خصوصیات فیزیکی نیز دارد. بههنگام اضطراب، آدرنالین از غدههای آدرنال مغز استخوان ترشح میشود و ضربان قلب را افزایش میدهد. این تغییر به نوبه خود باعث ذخیره شدن گلیکوژن در جریان خون شده، قابلیت بدن را برای مواجه شدن با خطر بالا میبرد. این تغییر و تغییرات دیگری که از بخش دستگاه عصبی سمپاتیک خودمختار سرچشمه میگیرند باعث میشوند که اضطراب در واقع، یک عارضه فیزیکی قلمداد شود.
بعضی از روانشناسان، از جمله فروید میان اضطراب «واقعی» و «روانرنجوری» تمایز قائل هستند. اضطراب واقعی با خطرهای عینی در ارتباط است، در حالیکه اضطراب روانرنجوری هیچ ارتباطی با خطرات خارجی ندارد و فقط به عوامل درونروانی بستگی دارد، مثلاً خطری که از یک محرک سرکوب شده در مرحله ورود به آگاهی ناشی میشود. هر دو نوع اضطراب در بحث ما درباره خودشکوفایی مورد بررسی قرار میگیرند و در این مبحث از هر دوی آنها تحت عنوان «اضطراب» یاد میشود. روانشناسان بین «اضطراب» و «ترس» نیز تمایز قائل شدهاند و معتقدند ترس نیاز به یک موضوع عینی دارد درحالیکه اضطراب، با موضوعهای عینی در ارتباط نیست. روانشناسانی مانند «هوبارت ماورر» و «رولومی» عقیده دارند که اضطراب یک حس «اولیه» است که در مراحل ابتدایی رشد هیجانی شکل میگیرد و «ترس» از شکل متمایز هیجانی ناشی میشود که به تجربه و خطرهایی که در دنیای خارج وجود دارد، بستگی دارد. بهعبارت دیگر، «اضطراب» نوعی ترس مبهم و نگرانی است که اساس آن برای فرد روشن نیست، در حالیکه احساسهای مشابهی که ممکن است در اثر شنیدن یک خبر تجربه شوند، مثلاً خبر فرار یک جانور وحشی از باغوحش، «ترس» نامیده میشود. اگرچه این تمایز در بعضی موارد مفید است، در بحث اضطراب، ما از هر دو واژه بهعنوان واژهای مترادف استفاده میکنیم، زیرا در عمل این روش از ابهام جلوگیری میکند و به ایجاد ارتباط بهتر با خوانندگان سهولت میبخشد.
اکنون ببینیم اضطراب چه اثری روی انسانها دارد. بهطور خلاصه اثرهای اضطراب باعث میشوند که انسان سعی کند از اضطراب دوری کند. انسانها برای فرار از اضطراب یا احساس آن از هیچ کوششی فروگذار نمیکنند و تلاش در این راستا به یکی از تلاشهای اساسی زندگی تبدیل میشود، بهویژه در مواردی که اضطراب شدید است.
با اینحال، اضطراب ممکن است مفید باشد. مقدار کمی اضطراب به زندگی شور و معنی میبخشد. اگر در زندگی هیچ چالشی وجود نداشته باشد، زندگی در عمل بسیار خسته کننده میشود. درواقع، اضطراب در درجات پایین باعث هوشیاری فرد میشود و او را به مکانیزمهای دفاعی مجهز و به او در مورد نزدیک شدن اضطرابهای شدید هشدار میدهد. بنابراین، اضطراب بهعنوان شاخص خطر ـ نیاز به آغاز فعالیتهای دفاعی عمل میکند. قبل از آنکه خطرهای بزرگتر چه از درون خود و چه از دنیای خارج ظهور کنند، او را هوشیار میسازد. به عقیده فروید، اضطراب مکانیزمی بسیار مفید برای دفاع از خود و هوشیار شدن در مقابل خطرهاست و بهفردی که به آن مبتلا شده است هشدار میدهد که اختلالی در زندگیاش به وجود آمده است.
اضطراب، جلوههای فیزیکی مهمی دارد و بدن را برای ایجاد واکنشهای اضطراری آماده میسازد. تغییرات فیزیکی با اضطراب توأم است، مانند افزایش فشار خون و ضربان قلب، رها شدن آندرنالین و رهایی شکر آماده از جگر، همه برای تطبیق موفقیتآمیز با محیط و تصمیمگیری در مورد مبارزه یا فرار مفیدند. اضطراب، خصوصیات انگیزشی چشمگیر دارد و شخص را برای مقابله با خود بهشدت به حرکت وامیدارد. درواقع امتیازات و زیانهای اضطراب برای خودشکوفایی در همین خصوصیات انگیزشی نهفته است.
امتیازهایی که اضطراب برای خودشکوفایی دارد، کاملاً واضح هستند. اگر در زندگی افراد، خطرها و مسائل دشوار واقعی وجود نداشت، انسانها به گیاه تبدیل میشدند. اگر موانعی در راه رسیدن به «زندگی خوب» وجود نداشت، آیا زندگی معنی واقعی خود را داشت؟ ما از طریق مبارزه با مظاهر «شیطانی زندگی» به صفات نیکوی خود پی میبریم. بهعبارت دیگر، ما از طریق غلبه کردن بهخطرهایی که خود و عزیزانمان را تهدید میکند، انرژی و نیروی هستی خود را تقویت میکنیم. بنابراین اضطرابها و ترسهایی که از خطرهای واقعی خبر میدهند، به رشد ما سهولت میبخشند. این اضطرابها لازمه خودشکوفایی هستند و همه ما نیروهای درونی خود را به آنها مدیونیم: ما رشد انگیزهها و داشتن جبهههایی را که در آن با دشمن درونی خود مواجه شده، با غلبه کردن بر آن به راه خود ادامه میدهیم، به این اضطرابها مدیونیم.
اما نکتهای که در درجه اهمیت قرار دارد: اضطراب ممکن است آنقدر قوی باشد و آنقدر دوام داشته باشد که دیگر نتواند تأثیر مثبتی در زندگی فرد بجای بگذارد. بهعبارت دیگر، اضطراب شدید و مداوم قابلیت تحمل فرد را تحتالشعاع قرار میدهد و ممکن است تأثیر بسیار مخربی در زندگی او داشته باشد. اضطراب شدید، آرامش فرد را به هم میزند و فرد در عمل به خود میگوید: «نظم زندگی من به هم خورده است… خانه من آتش گرفته است… بهتر است بهسرعت کاری کنم».
اما اضطراب، ماهیت خطر را مشخص نمیکند. به ما نمیگوید که «آتش» در واقع کدام نقطه از «خانه» ما را فراگرفته است. به علاوه، اضطراب نحوه مبارزه با خطر را نیز مشخص نمیکند. اضطراب تنها ما را به فرار کورکورانه از خطر وامیدارد. اینگونه زنگ خطرها گاه واقعاً دردناک هستند، در ساعات بیداری ما را شکنجه میدهند و بهشکل کابوس یا بیخوابی، به ساعت خواب نیز سرایت میکنند.
نکته مهم در اینجا این است: برای فرار از اینگونه اضطرابها، فرد احتمالاً از تلاش در جهت رشد دست کشیده، مأیوسانه به هر کاری که نوید رهایی دهد، دست میزند. وقتی اضطراب به حد کافی شدید و مداوم باشد، فرد از تلاش برای شکوفایی باز میماند و فرار از اضطراب به تنها انگیزه در زندگی او تبدیل میشود. بنابراین، این سئوال که آیا اضطراب میتواند مفید باشد یا خیر به یک مسئله آکادمیکی تبدیل میشود. این حقیقت که فرار از اضطراب از دو مسیر کاملاً متفاوت میسر است ـ یا از طریق در پی گرفتن راههای سازنده، خلاق و مثبت که به خودشکوفایی سهولت میبخشد و یا از طریق راههای خودتخریبگر ـ اهمیت عملی خود را از دست میدهد. فردی که بسیار مضطرب و تحملش بهپایان رسیده است، دیگر حق انتخاب ندارد. او فقط میتواند برای کاهش سطح اضطراب مأیوسانه به مکانیزمی متوسل شود. این مکانیزم باید به هر ترتیب شده او را از شر ترس شدیدی که سراسر وجودش را فراگرفته است، خلاص کند. بعضی از این مکانیزمها بهشدت خودتخریبگر هستند، ولی چون در کاهش اضطرابهای شدید مؤثرند، فرد به بهای خودشکوفایی از آنها استفاده میکند. در واقع مهمترین عاملی که شخصیت افراد را متمایز میسازد، نحوه برخورد آنها با اضطراب است. افرادی که در سالهای اولیه زندگی خود توانستهاند راه خلاق مواجه شدن با اضطراب و ترس را بیابند، افراد خوشبختی هستند.
روشهای غیرخلاق، نه تنها به اضطراب شدت میبخشند، بلکه فرصت رشد و خودشکوفایی را از فرد میگیرند. مکانیزمهای رهایی از اضطراب ممکن است بیاثر شده، مانع از شکل گرفتن اساس رشد، انگیزهها و توان فرد برای دستیابی به خودشکوفایی شوند.
دیدگاهتان را بنویسید