عشق، رقص زندگی
شاید عجیب به نظر میرسد ولی اگر به وادی اندوه قدم بگذارید، همهی این چیزها را احساس خواهید كرد. ناگهان درمییابید كه اندوه همچون شیئی است كه میتوان شاهد و نظارهگرش بود، پس از درك چنین بینشی احساس شادی میكنید. چه اندوه زیبایی! ارمغان تاریكی، گلی است كه از عمق لایتناهی سر بر میآورد؛ بستری است خاموش و آكنده از سكوتی موسیقیایی؛ در این بستر از سروصدا خبری نیست، هیچ مزاحمتی وجود ندارد. آدم میتواند در عمق بیانتهای آن فرو رود و سپس دوباره و كاملاً شاداب سربرآورد؛ مثل خوابی كامل و نیروبخش.
البته این به نگرش انسان بستگی دارد. هنگامی كه غمگین میشویم، فكر میكنیم اتفاق بدی برایمان رخ داده است ولی این چیزی نیست جز برداشت شخصی ما از اندوه. پس سعی میكنیم كه از آن بگریزیم. هیچگاه با اندوهمان مراقبه نمیكنیم، بلكه ترجیح میدهیم به ملاقات كسی یا به رستوران برویم, تلویزیون تماشا كنیم و روزنامه بخوانیم، یا هزار كار كه بشود از طریق آن اندوه را فراموش كرد را انجام دهیم. در حالی كه این نگرش غلط است. به همه آموختهاند كه اندوه چیز بدی است، در صورتی كه هیچ بدی در اندوه وجود ندارد. این ما هستیم كه باید بفهمیم اندوه هم یكی از قطبهای زندگی است.
شادی یكی از قطبهای زندگی است و اندوه قطب دیگر، لذت یك قطب است و رنج قطب دیگر، زندگی به هر دوی این قطبها نیاز دارد. زندگیای كه تنها لذت در آن جای داشته باشد, ظاهراً گسترده و خوب است ولی عمق ندارد. از طرف دیگر زندگی آكنده از اندوه نیز فقط عمق دارد، ولی گسترده نیست. در حالی كه زندگی پدیدهای چند بعدی است؛ و همزمان در دو بعد سطح و عمق گسترش مییابد. به مجسمهی بودا یا چشمان اشو نگاه كنید تا هر دو حالت غم و شادی را در آن حس كنید. حالت شادی و آرامش و در عین حال اندوه! این چنین، شما شادیای را تجربه خواهید كرد كه به سبب حضور اندوه، عمق و معنای بیشتری پیدا كرده است.
معمولاً واژهی «غمگین» یا «اندوهناك» تداعی غلطی در ذهن ایجاد میكند, انگار كه اتفاق بدی رخ داده است؛ ولی خوبی یا بدی غم و اندوه تنها به برداشت شخصی خود آدم بستگی دارد.
زندگی، در كل، پدیدهای مطلوب و خوشایند است. هنگامی كه زندگی را در كلیت خویش درك كنید، موقعی است كه میتوانید جشن بگیرید. جشن گرفتن مشروط به حالت خاص نیست, مثلاً نمیتوان گفت كه «اگر خوشحال باشم جشن میگیرم» یا «اگر غمگین باشم جشن نمیگیرم.» جشن گرفتن باید بیقید و شرط باشد. من زندگی را جشن میگیرم؛ حتی اگر با خود غم و اندوه بیاورد، باز هم جشن میگیرم. اگر شادی هم آورد كه چه بهتر باز هم جشن میگیرم. جشن گرفتن در حقیقت نوعی نگرش مثبت نسبت به زندگی است كه توجهی به آنچه زندگی به ارمغان میآورد، ندارد.
مشكلی كه ممكن است در اینجا پیش بیاید, معنایی است كه واژهی «جشن» در ذهن شما ایجاد میكند. معمولاً از كلمهی جشن چنین برداشت میشود كه آدم باید شاد باشد. حتماً از خود میپرسید آدم چه طور میتواند وقتی كه غمگین است جشن بگیرد؟ ولی واقعیت این است كه برای جشن گرفتن حتماً نباید خوشحال باشید. جشن گرفتن یعنی شكرگزاری بابت هر آنچه كه زندگی و خداوند، به شما هدیه میدهند. جشن گرفتن یعنی حقشناسی، یعنی سپاسگزاری.
عارفی فقیر و گرسنه، از همه جا رانده و خسته از سفر, شب هنگام به دهكدهای رسید ولی مردم دهكده كه آدمهای بسیار متعصبی بودند، او را نپذیرفتند و سرپناهی به او ندادند.
آن شب هوا سرد بود و عارف گرسنه و خسته. لباس كافی هم به تن نداشت, از این رو از سرما میلرزید. او بیرون دهكده، زیردرختی نشست. شاگردان و مریدانش نیز با حالتی غمگین, افسرده و بعضی حتی خشمگین در اطراف او نشستند.
در این هنگام صوفی به دعا كردن پرداخت و خطاب به خداوند گفت: «تو عالی هستی! تو همیشه هر آنچه كه احتیاج دارم به من اعطا میكنی.»
این دیگر غیرقابلتحمل بود. یكی از مریدان گفت: «صبر كنید, دیگر دارید زیادهروی میكنید، به خصوص در چنین شبی. این حرفهای شما كذب است. ما گرسنه و خسته هستیم، لباس كافی نداریم و شب سرد هم دارد فرا میرسد. حیوانات درنده این اطراف پرسه میزنند. ما را از دهكده بیرون راندهاند. سرپناهی هم نداریم. پس برای چه خدا را شكرگزاری میكنید؟ منظورتان از اینكه میگویید تو همیشه هر آنچه كه احتیاج دارم به من اعطا میكنی چیست؟»
عارف گفت: «منظورم دقیقاً همین است. باز هم تكرار میكنم. خداوند هر آنچه كه احتیاج دارم به من اعطا میكند. من امشب به فقر احتیاج دارم, محتاجم كه رانده شوم. امشب احتیاج دارم كه گرسنه باشم. در خطر باشم. در غیر این صورت، خداوند امشب این چیزها را به من نمیداد. حتماً نیازی وجود داشته است. من محتاجم و باید شكرگزار باشم. او همیشه مراقب نیازهای من است. او عالی است!»
این همان نگرش مثبتی است كه ربطی به وضعیت موجود ندارد.
فقط در این شرایط است كه میتوان هر رخدادی را جشن گرفت. اگر غمگین هستید، اندوه خود را جشن بگیرید. یك بار سعی كنید. غمگین هستید؟ پس برقصید, چرا كه اندوه بسیار زیباست برقصید و لذت ببرید، تا آنجا كه ناگهان احساس میكنید اندوهتان به تدریج در حال ناپدید شدن است. همین طور كه گام به گام پیش میروید، اندوه فراموش میشود و جشن باقی میماند. شما در واقع انرژی موجود در اندوه را دگرگون و تبدیل به شادی كردهاید. این كار یعنی كیمیاگری؛ تبدیل فلزی پست به فلزی برتر همچون طلا.
اندوه، خشم، حسادت، فلزهایی هستند كه میتوانند به طلا تبدیل شوند، زیرا ذات و جز تشكیلدهندهی آنها تفاوتی با طلا ندارد، در واقع تفاوتی بین طلا و آهن این است. مواد تشكیلدهندهی آنها كه همان الكترونها هستند كاملاً یكساناند. آیا تا به حال به این موضوع فكر كردهاید كه یك تكه زغال و گرانقیمتترین الماس دنیا، هر دو از یك جنس هستند؟ آنها فرقی با هم ندارند. در واقع زغال سنگی كه طی میلیونها سال در دل زمین تحت فشار قرار گیرد، به الماس تبدیل میشود. تنها تفاوت بین آنها در فشار وارده به آنها بوده است، در حالی كه هر دو از جنس كربن هستند.
پس عنصر پست میتواند به عنصر برتر تبدیل شود. عنصر پست هیچچیز كم ندارد. تنها باید ترتیب و آرایش اجزای آن را تغییر داد. كیمیاگری هم یعنی همین! وقتی كه غمگین هستید, جشن بگیرید و به اندوه خود آرایشی تازه ببخشید. با این كار، چیزی به اندوه اضافه میكنید كه آن را دگرگون میكند. خشمگین هستید؟ بدن خود را به حركت بیندازید. حركاتتان در ابتدا حاكی از خشم و غیظ و خشونت خواهد بود، ولی به تدریج این حركات نرمتر و نرمتر خواهند شد و ناگهان متوجه میشوید كه عصبانیت را به فراموشی سپردهاید و انرژی موجود در خشم را به سماع تبدیل كردهاید.
چرا هنگامی كه غمگین هستید, آواز نخوانید؟ آوازتان در ابتدا غمناك خواهد بود، ولی هیچ اشكالی ندارد. آیا تا به حال به صدای فاختهای كه جفت یا معشوق خویش را میطلبد گوش سپردهاید؟ آواز فاخته در ابتدا بار غم دارد, ولی به تدریج آكنده از شادی میشود, زیرا جفتش به ندای او پاسخ میدهد. زمانی كه معشوق پاسخ دهد, همه چیز تغییر میكند.
اگر غمگین هستید، شروع كنید به آواز خواندن، دعا كردن, رقصیدن؛ هر كاری كه میتوانید بكنید تا به تدریج عنصر پست به عنصر برتر، تبدیل شود. هنگامی كه كلید رمز این كار را كشف كنید، زندگیتان به كلی دگرگون خواهد شد و هیچگاه مانند گذشته نخواهد بود، چرا كه با این كلید میتوانید هر دری را بگشایید. و شاه كلید شما چیزی جز «جشن» نیست.
روایتی از سه عارف چینی هست كه هیچ كس اسمشان را نمیداند. آنها فقط به «سه قدیس خندان» معروفاند، برای اینكه هرگز كاری جز خندیدن انجام نمیدادند. آنها فقط میخندیدند… خندان از شهری به شهر دیگر میرفتند… در بازار شهر میایستادند و قهقهه سر میدادند, طوری كه همهی مردمی كه در بازار حضور داشتند، از فروشندگان و مغازهداران گرفته تا خریداران، كار خود را رها میكردند و دور آنها جمع میشدند. این سه نفر واقعاً زیبا بودند؛ طوری میخندیدند كه شكمهایشان بالا و پایین میرفت.
آن وقت، این حالت به دیگران هم سرایت میكرد و دیگران هم شروع به خندیدن میكردند. كل بازار میخندید. آنها كیفیت بازار را تغییر داده بودند. اگر كسی میگفت: «چیزی به ما بگویید» آنها جواب میدادند: «ما چیزی برای گفتن نداریم. ما فقط میخندیم و كیفیت مسائل را تغییر میدهیم.» بازاری كه تا دقایقی قبل از این, مكانی زشت بود و مردم حاضر در آن فقط به پول فكر میكردند و برای آن حرص میزدند، ناگهان با خندههای سه عارف مجنون كاملاً متحول میشد.
حالا دیگر هیچ كس در فكر خرید و فروش نبود, دیگر هیچكس حرص نمیزد، طمع از ذهن مردم رخت بر بسته بود. آنها میخندیدند و اطراف این سه مجنون پایكوبی میكردند. برای چند لحظه، درهای دنیایی نو به روی آنها گشوده میشد.
این سه عارف همه جای چین را زیر پا گذاشتند، از شهری به شهری، از دهكدهای به دهكدهای، فقط برای اینكه به مردم كمك كنند تا بخندند. مردم غمگین، مردم خشمگین، مردم طمعكار، مردم حسود، همه همراه با آن سه مجنون میخندیدند و بسیاری از آنها كلید رمز دگرگونی را كشف میكردند.
تا اینكه در دهكدهای یكی از آن سه نفر مرد. مردم دهكده جمع شدند و گفتند: «خب، كارشان مشكل شد. ببینیم حالا كه دوستشان مرده، چهطور میخندند؟ الآن دیگر باید اشك بریزند.» ولی وقتی به سراغ آن دو نفر رفتند، دیدند كه آن دو نفر در حال خنده و پایكوبی و جشن گرفتن مرگ دوستشان هستند. مردم دهكده گفتند: «این دیگر زیادهروی است. این كار به دور از اخلاق است. رقصیدن و خندیدن هنگام مرگ كسی قبیح است.»
آن دو گفتند: «ولی شما كه نمیدانید چه اتفاقی افتاده است. ما سه نفر همیشه از خودمان میپرسیدیم كه كدام یك از ما اول میمیرد. حالا این مرد برنده شد و ما شكست خوردیم. ما در تمام طول زندگیمان همراه با او میخندیدیم، آیا اكنون با چیزی غیر از این, میتوانیم به او بدرود بگوییم؟ ما باید بخندیم، باید خوش باشیم، باید جشن بگیریم. این تنها وداع درخور مردی است كه تمام زندگیاش را با خنده گذرانده است. اگر ما نخندیم, او به ما خواهد خندید و به خود خواهد گفت: «ای احمقها! بالاخره در تله افتادید.» برای ما، او نمرده است. مگر خنده میمیرد؟ مگر زندگی میمیرد؟»
خنده ابدی است, زندگی لایتناهی است, جشن و شادی همیشگی است. هنرپیشهها عوض میشوند ولی نمایش ادامه دارد. موجها فرو میریزند ولی اقیانوس پابرجاست. تو میخندی و دگرگون میشوی, پس از تو دیگری و دیگران میخندد و خنده همچنان پابرجاست. تو جشن میگیری, دیگری جشن میگیرد؛ جشن همیشه پابرجاست. هستی مداوم و پیوسته است, لحظهای خلأ و وقفه در آن به وجود نمیآید. ولی مردم دهكده این موضوع را درك نمیكردند و نمیتوانستند در آن روز در خندهی آن دو شركت جویند.
بدن متوفی باید سوزانده شود. مردم دهكده گفتند: «همانطور كه سنت مقرر كرده است, باید ابتدا او را غسل دهیم.»
ولی آن دو نفر گفتند: «نه, دوستمان وصیت كرده كه نه مراسمی برایش برگزار كنیم, نه لباسش را عوض كنیم و نه او را غسل بدهیم, بلكه او را همینطور كه هست در تل هیزم قرار دهیم. ما هم باید به وصیت او عمل كنیم.»
این كار را كردند و ناگهان اتفاق عجیبی رخ داد. وقتی جسد را در آتش قرار دادند, آخرین حقهی آن پیرمرد متوفی برملا شد. او در زیر لباسش مقدار زیادی ترقه و فشفشه پنهان كرده بود و آن چنان آتشبازی به راه افتاد كه بیا و ببین.
آنگاه همهی مردم دهكده خنده سر دادند. دو مرد مجنون میرقصیدند و مردم دهكده هم به دنبال آنها. مرگی رخ نداده بود, بلكه زندگی جدیدی آغاز شده بود.
هیچ مرگی در حقیقت «مرگ» نیست؛ مرگ فقط دری جدید میگشاید؛ پس مرگ یك شروع است. زندگی پایانناپذیر است, همیشه شروعی جدید وجود دارد و از مرگ هم زندگی برمیخیزد.
اگر اندوه خود را به جشن تبدیل كنید, آنگاه میتوانید از مرگ خود نیز حیاتی دوباره بیافرینید. پس تا وقت هست, این هنر را فرابگیرید و نگذارید پیش از آنكه هنر تبدیل عنصر پست به عنصر برتر را فرا گرفته باشید, مرگ شما را برباید. اگر بتوانید بیقید و شرط جشن بگیرید و پایكوبی كنید, هنگامی كه مرگ به سراغتان بیاید نیز میتوانید بخندید, جشن بگیرید و دنیا را با شادی ترك كنید. هنگامی كه با جشن و شادی بمیرید, مرگ نمیتواند شما را بكشد, بر عكس, این شما هستید كه مرگ را كشتهاید. این كار را شروع كنید, دست كم امتحانش كنید. چیزی برای باختن وجود ندارد. ولی بعضی از مردم با اینكه میدانند چیزی برای از دست دادن وجود ندارد, حتی زحمت امتحان كردن را هم به خود نمیدهند. خوب فكر كنید, واقعاً چه چیزی برای از دست دادن وجود دارد؟
دیدگاهتان را بنویسید